خدا را شاکرم که این سعادت را نصیبم کرد بعد از ۱/۵ سال دوری به دیدار فرزندم بروم .
همه ما در زندگی رویاهایی داریم که بعضی هاش دست نیافتنی است .اما من هیچوقت تصوری در مورد سفر به خارج ازکشور ،اونم سفر به امریکا نداشتم .و فکرشم نمی کردم که دیدن پسرم لازمه این همه تشریفات داره .
گرفتن دعوت نامه از دانشگاه و رسوندنش به دستم،گرفتن وقت سفارت برای مصاحبه ،رفتن به ارمنستان جهت مصاحبه در سفارت امریکا،مشکلات سفر ،مخارج سفر ،تهیه ارز،ویزا ی امریکا ،انتظار برای کلیر شدن، آژانس ،تهیه بلیط امریکا،هواپیمایی قطر،فرودگاه قطر ،پیدا کردن گیت بعدی برای سفر به واشنگتن ،۱۳ ساعت در هواپیما ،اینترنت و وایفای فرودگاه،وایبر ،و رسیدن به مقصد و.....
البته خیلی برایم جالب بود ،برای من که تصور مبهمی از سفر به امریکا داشتم تجربه با ارزشی بود .
نی قصهی آن شمع چو گل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
شقایق گفت با خنده: نه بیمارم . نه تب دارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارمچنانچه با خودش می گفت، بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید، شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کورهی آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش، تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت
ز هم بشکافت
اما! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
باورم نمی شه 7 ماه گذشت و پسرم دور از وطن . آن وقت ها که دانشگاه بود هر وقت تعطیلی بود به خانه میامد .روزهای عید ،قبل از امتحانات،بعد ازپایان ترم ،نوروز و...
عید قربان،ترم اول ،عید نوروز ،سیزده بدر و...تعطیلات گذشت و من باید به این نیامدن ها عادت کنم .خدا رو شکر می کنم که زنده و سلامته
انشاله با موفقیت دوران تحصیلش رو سپری کنه و با افتخار به وطن عزیزم ایران برگرده .
خیلی جاش خالیه و دلتنگم
صدف زندگی رو صید کن و به یاد بیار که زندگی بازی صدف و مرواریده!
خطوط روی پوسته صدف رو نگاه کن،مثل خطوط سرنوشت به سمتی اشاره می کنند.دهانه صدف رو باز کن
زیر لایه های ظریفی که از ماده ای نرم و بی رنگ ساخته شده مرواریدی زیبا درخشان و تابناک جلوه گری می کنه. زندگی مثل یک صدفه!
پوسته ای به ظاهر سخت و نفوذ ناپذیر داره .روی این پوسته سخت نشانه هایی هست. نشانه ها ، هر کدوم مرحله ای از عبور ما به اعماقه.ما نمی تونیم روی این نشانه ها متوقف بشیم.اگر روی اونا وایسیم همیشه روی پوسته صدفه می مونیم . ساکن و نفوذ نا پذیر.
اون نشانه ها راهنما هستند و فقط کمک می کنند برای چگونه به حقیقت رسیدن،چگونه قدم برداشتن به سوی آرامش و خوشحالی و رها شدن از کسالت و خستگی. نشانه ها ما را به این باور می رسانند که واقعی هستی یا در توهمی!
نشانه های صدف زندگی متفاوت هستند:
1-یکی از این نشانه ها تصویریه که فرد از خودش می سازه.مثلا خودش رو توانا ،ناتوان ،دانا یا خنگ می بینه
2-نشانه دیگر صدف زندگیمون تصویریه که دیگران ازما می سازند.مثلا می گویند تو تنبلی تو زرنگی ،تو می تونی یا نمی تونیکه با سلایق متفاوت خود تفاسیر متفاوتی رو ارائه می دهند
3-نشانه دیگری مجموعه حواس و احساسات فردیه ما هستش مثل احساس کینه ورزی ،حسادت،خشم ،خودخوری،خوشحالی،عشق و...
ما تصور می کنیم این لایه ها و نشانه ها * من * هستش که با شخصیتی تثبیت شده و تعریف شده است.
به همین دلیل این پوسته می تونه بشکنه ، خرد بشه و صدمه ببینه و انعطاف نداره.در صورتی که این پوسته فقط و فقط سپری روی حقیقت وجود ما!
مروارید درخشان وجودمون زیر این پوسته محافظت می شه.هیچکس و هیچ عاملی نمی تونه این گوهر والارو از ما جدا کنه.همون اقتداری که ما رو به جای فرو رفتن در فرو دست ها به پرواز و فرا رفتن تا اوج ها ترغیب می کنه.بنا بر این هر وقت در زندگی عملی رو انجام میدی دقت کن!!!ببین این عمل تو از لایه های صدف زندگیه ،یا نشانه های راهه؟این عمل از کدوم یک از حواست نیرو میگیره؟آیا عکس العملت از روی خشمه یا نفرت؟
از روی تصویریه که از خودت ساختی یا احساسیه که دیگران از تو دارند؟
اگر این پرسش و پاسخ ها رو ادامه بدیم متوجه میشیم که در لایه های زندگی اسیریم یا نه.
وجود هر انسانی ،نقطه و مرکز میلاد دوباره است.پس هرگز وحشت نکن که من خطا کارم یا نا امیدم یا از خدا دور شده ام وخدا مرا نمی بخشد.ما همیشه با رجوع به مروارید درون خود می توانیم موجودی الهی و تازه باشیم.
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــدهام
درد را افکنـــده درمـان دیـــدهام
دیــــدهام بــر شـــاخهها احـســـاســها
میتپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
میتواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــحهـا، لبـخندهـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــرهات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــیشـود
مثنویهایـم همــه نو میشـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان میدهــد
واژههایـم بوی بـاران میدهـــد
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن….
|
به نظر من همه خوبن. بد وجود نداره .
همه رو می تونیم ببخشیم.اونوقت اونایی که تصور می کردیم خوب نیستن بنظر میاد خوب شدن.
خدای مهربون با اون عظمتش چطور مارو می بخشه.
باز هم خیلی زود گذشت........
پسرم بزرگ شد مدرسه رفت
درس خوند و درس خوند ............
بزرگ شد وآزمون داد
آزمون مدرسه نمونه با رتبه خوب قبول شد
درس خوند و درس خوند........
ازمون دبیرستان نمونه داد و بارتبه خوب قبول شد
درس خوند و درس خوند .........
کنکور داد و رتبه خوبی آورد
انتخاب رشته کرد و دانشگاه شریف قبول شد
درس خوند و درس خوند.........
اپلای کرد و براش چند تا پذیرش اومد
برای دانشگاهی در امریکا قبول شد
به سختی تلاش کرد تا آماده رفتن شد
که باز هم درس بخواند و درس بخواند
و رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت.....
یاد من باشد، فردا دم صبح
به نسیم، ازسر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت، نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد، فردا
زندگی شیرین است،
زندگی باید کرد
گر چه دیر است، ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم
شاید به سلامت، ز سفر برگردد
بذر امید، بکارم در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت، بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم،
یک بغل عشق، از آن جا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق،
بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری،
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدی است
زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بیرنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟
(فریدون مشیری)
من خیلی خوشحالم .حالا دوستای گلی دارم که هیچوقت ندیدمشون.
ولی احساس می کنم خیلی بهشون نزدیکم .ناهیدعزیزم و ندا ی خوبم و فرشته مهربونم SDL
ودوستم نگین FDL که هم نام دخترمه
خدایا من خیلی خوشبختم .خدایا شکرت
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!
برای شاد بودن این چند راه را دنبال کن!
۱. گذشته را فراموش کن
۲. اشتباهاتت را بپذیر
۳. گریه کن اما تسلیم نشو
۴. قدردان باش
۵. همیشه لبخند بزن
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت میبخشی؟
کورش بزرگ گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش بزرگ یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش بزرگ فرستادند. وقتی که مالهای
گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش بزرگ رو به کزروس کرد و گفت:
ثروت من
اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهرهاند مثل
این میماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!
الهی و ربی من لی غیرک ؛
خداجونم
نه من آنم
که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی
که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر
باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار
نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر
از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در
که جز این خانه مرا نیست پناهی
....
من که
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم
نکند فرق به حالم !
چه برانی چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم
که برنجم نه تو آنی که برانی
با حاصل جمع عمرهای سپری شده هم نمی توان یک لحظه زندگی کرد .
حاصل جمع شبها هم نمی تواند دامن سفید خورشید را به اندازه یک سر سوزن لکه دار کند
زمان حاصل جمع گذشته و آینده است .
بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم
تولدم مبارک
آدم های ساده را دوست دارم!
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!
همان ها که برای... همه لبخند دارند!
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند!
آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعت ها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است!!
آدم های ساده را دوست دارم!
بوی ناب “ آدم ” می دهند
خداوندا ! دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها، یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن …
یادتونه گفتم دارم مادربزرگ میشم . دیگه چیزی نمونده . خیلی هیجان دارم .التماس دعا
روز میلاد تو باران آمد
روز میلاد تو بود
که هوا
بوی شبنم و شقایق میداد
و خدا میخندید
عطر یاس از در و دیوار هوا میپاشید
و نسیم از تو بشارت میداد
باد بر پنجره پا می کوبید
زلف افشان را بید
در مسیر تو پریشان میکرد
هرکجا سروی بود
به تواضع به سر راه تو برپا می خواست
تاکها با تو تبانی کردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد
برگها از سر تعظیم تو می رقصیدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد
و به تردستی استاد ازل
شعبده ای برپا شد
گوشها منتظر
اولین گریه شیرین تو و
چشمها منتظر
اولین ساغر سیمای تو بود
روز میلاد تو باز
مثل همواره خدا حاضر بود
آسمان جشن گرفت
ابرها مژده دیدار تورا می دادند
رعد در حنجره از شوق تماشای تو غوغا میکرد
طبل آغاز تورا می کوبید
برق آغاز تورا می تابید
مِه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت
آنسوی پیله مِه
ماه تا فرصت دیدار تو بیدار نشست
در جهان از قدم مهر تو مهمانی شد
شعر از مرکب فرخنده احساس تو
الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادی کردند
و غزل
قالب همواره ی توصیف تو شد
روز میلاد تو باز
آسمان جشن گرفت
و به یمن قدم سبز تو باران بارید
ای تسلای خزان
سینه ی پر عطشم
که ز گرمای حضور خشکی تاول زده است
از عبور نفس خیس تو بارانی باد
ای تمنای بهار
در دل خسته ام از عشق چراغانی باد
سرنوشت من و دل آنچه تو می دانی باد
عشقم از بیم رقیبان تو پنهانی باد
سینه از برکت میلاد تو نورانی باد