وبلاگ خاله نسرین

من متفاوت هستم

وبلاگ خاله نسرین

من متفاوت هستم

مسافر

امروز خیلی خوشحالم.پسرم بعداز دو ماه میاد. از بعد از تعطیلی نوروز که رفته دانشگاه دو ماهه دقیقا که ندیدمش. برای اولین بار با هوایپما سفر کرد. با اتوبوس که  از تهران  میاد 14-15ساعت تو راهه. امروز که بیاد خیلی خوشحاله که تو راه خسته نشده تازه خیلی هم حال کرده. خدایا شکرت.

سیسمونی

بانام خدای مهربون برای خرید سیسمونی نوه عزیزم رفتیم .شبیه این سرویس خواب نوزاد را با عشق زیاد سفارش دادیم .امیدوارم به سلامتی ازش استفاده کنه .



تعطیلات عید91

 

 

سال نو رو به همه ی فامیل دور و نزدیک تبریک می گم. تعطیلات عید امسال خیلی خوش گذشت . همه خیلی خوب بودن.مخصوصا سمنو پزان و غلور پزان خیلی عالی بود. 

خدایا شکرت بخاطر این همه خوشبختی

هدیه به مادر

چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن.

اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . 

دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری  در خانه ساختم.  

سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.. 

چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را

دوست داشت  

 

و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب

نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام

کتاب مقدس رو حفظ بخونه .  

 

 این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من  ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.  

برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن.  

پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد.

اون نوشت:  

میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه ..من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم.به هر حال ممنونم.  

مایک عزیز،تو به من  تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.
 ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم  

ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی.
جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم !!!!!

راستی از این داستان چه نتیجه ای می شود گرفت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

❤ من عاشق پدر و مادرم هستم ❤

تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم ...

 

آداب مهمانی

ایام عید پر است از مجالس مهمانی، و این مهمانی ها هم مثل هر مجلس دیگری، خوب شان خوب است و بدشان بد.یک مجلس مهمانی خوب، درست مثل یک سکه دو رویه است که هم مهمانانش آداب مهمانی را خوب بلدند، هم میزبانانش آداب میزبانی را. شما با این آداب چقدر آشنایی دارید؟
مهمان خوبی باشید
1ـ تشکر یادتان نرود:


2ـ  سرزده نروید مهمانی:

3ـ سر وقت بروید :
4ـ گپ بزنید، بحث نکنید :
5ـ  به میزبان کمک کنید :


6ـ شنونده خوبی باشید :

7ـ گاهی به ساعت نگاه کنید:

8ـ غم و غصه تان را با خودتان نبرید :


9ـ یار کمکی ببرید:

10ـ حواستان به بچه هم باشد:

11ـ گاهی به فکر هدیه باشید:

میزبان خوبی باشید


-1
خوشرو باشید و سخت نگیرید


2ـ مهمانانتان را متناسب دعوت کنید


3ـ بچه ها را از قلم نیندازید

4ـ بابت هر هدیه ای تشکر کنید

5ـ شهرتان را معرفی کنید

می توانید عید بانشاطی داشته باشید اگر...

1ـ انتظاراتتان را تنظیم کنید

2ـ در دنیای بچه ها فرو بروید


3ـ اولویت هایتان را یادداشت کنید

4ـ شرح وظایف را معلوم کنید


5 ـ طعم آرامش را بچشید


6 ـ حساب جیبتان را داشته باشید


7
ـ هدیه بدهید


8ـ تمرین کنید شاد باشید

بخشش

 

دل‌ من محکمه ایست
که به من می‌گوید:
همه را دوست بدار،
به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
. دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن ....

من دارم مادربزرگ میشم

  

 

نمی دانم چگونه گذشت
ولی می دانم که زود گذشت!
تا چشم بر هم زدم مادر بزرگ شدم
و افتخار من همین عنوان من است!
البته تصور مادر بزرگی با عصا و پشتی خمیده که ندارید!؟

 دلم میخواد هرچه زودتر زمان بگذره و نه ماه تموم بشه و  

 نوه نازم به دنیا بیاد و من اونو توی آغوشم بگیرم و ببوسمش ماچ  

و یاد بچگی مامانش یعنی دخترم بیفتم،  

همه مامان بزرگها میگن نوه از بچه عزیزتره و 

 من میخوام اینو تجربه کنم. 

 امیدوارم و دعا میکنم که سالم و تندرست به دنیا بیاد  

عزیز دلم، قربونش برمقلب 

 

 

 

 

تولد پسرم

  

 

شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز
از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن
یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم
به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس
تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن
همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس
واسه تولد تو باید دنیا رو اورد
ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون برد
اینا یه یادگاری توی خاطره هاته
ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون
پر از باد کنک و شوق ،پر از اینه و شمعدون
الهی که همیشه واسه تبریک امروز
بیان یه عالم عاشق ،بیاد هزار تا مهمون

عروسی رفتن دخترها،عروسی رفتن پسرهاا

عروسی رفتن دخترها:  


دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره... اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه...
حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...! البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه... یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!) گرفته تا لیمو ترش ( این لیمو ترش واقعا معجزه می کنه، به یه بار امتحانش می ارزه!) خوب، روز موعود فرا می رسه! ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!) بعد از ناهار...! لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر... توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده ....آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع میکنه به آرایش کردن...!
بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره ( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!
ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!

عروسی رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمیکنه!!
روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!
ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!
بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم...
توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)
ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...
ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...!
تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!
کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...!
خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!!

شاد باش دنیا پر از عذاب است

آنتونی رابینز» در کتاب «یادداشت های یک دوست» می نویسد:
دوست من دابلیو میچل در یک حادثه وحشتناک موتورسیکلت دو سوم بدنش سوخت. هنگامی که در بیمارستان بستری بود تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده، راهی برای کمک به اطرافیان خود پیدا کند، صورت او چنان سوخته بود که شناخته نمی شد. معذلک اعتقاد داشت که لبخندش می تواند دنیای دیگران را روشن کند و چنین شد. او معتقد بود که می تواند موجب شادمانی دیگران شود، به درددل مردم گوش کند و به آنان آرامش ببخشد و چنین کرد. چند سال بعد حادثه دیگری برایش اتفاق افتاد. در یک سانحه هوایی از کمر به پایین فلج شد. آیا امید خود را از دست داد؟خیر. بلکه توجه او به پرستار زیبایی که در بیمارستان خدمت می کرد جلب شد. از خود پرسید:«چگونه می توانم دل او را به دست آورم؟»دوستانش او را ابله خواندند. شاید در دل خود حرف آنها را تصدیق می کرد، با وجود این هرگز از رؤیاهای خود دست برنداشت. دابلیو میچل آینده خود را در کنار این زن بسیار تابناک می دید. بنابراین از فنون جلب توجه و هوش و شوخ طبعی، روح آزاده ، و شخصیت پویای خود برای جلب توجه او کمک گرفت و سرانجام با وی ازدواج کرد.
بیشتر مردم اگر در شرایط او باشند برای رسیدن به چنین هدفی کمترین تلاشی هم نمی کنند ، اما او بخت خود را آزمود و زندگیش برای همیشه تغییر کرد.پس تعلل نکنیم و بدانیم که ما بهترین افراد برای داشتن یک زندگی عالی هستیم. بنابراین نباید خود را محدود کنیم. با خودتان دوست شوید، بابت اتفاق هایی که در گذشته رخ داده خود را مجازات نکنید بلکه خود را از مشکلات برگیرید و به راه حل ها فکر کنید. اهداف و آرزوهای خود را در برگه سفیدی بنویسید و برای آنها زمان معین کنید. باور کنید اگر روزی دوبار در جای آرامی بنشینید و چند دقیقه ای به هدفتان فکر کنید حتماً به آنها دست می یابید.. لذت، غرور، هیجان ناشی از رسیدن به آرزوها را احساس کنید و در صفحه ذهن خود جزئیات شگفت انگیز آن موفقیت را به چشم ببینید و به گوش بشنوید. لازم نیست تنها به خودتان فکر کنید بلکه کسان دیگری را هم که در زندگیتان نقشی دارند در نظر بگیرید. اگر دلیل کافی برای نیل به هدف های خود داشته باشید واقعاً می توانید هر کاری را در این جهان انجام دهید.

خوشبختی

ازخدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم
با خود فکر کرد و فکر کرد .....اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... اگر
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران

چکاپ

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند: رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
 

و اجابتی نزدیک برای هر دعا .جمله نهایی :عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم .

نامه ویکتور هوگو به فرزندش...

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر... هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی......
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ........
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار .........
برخی نادوست و برخی دوستدار ............
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

به همین زودی

به همین زودی از هشتم فروردین پنج ماه از عروسی دخترم گذشت.    

به همین زودی 25 سال از تولد اولین فرزندم گذست. 

به همین زودی 7سال از فوت مادرم گذشت. 

 به همین زودی 8 سال از فوت پدرم گذشت. 

به همین زودی دختر دومم 22 ساله شد. 

به همین زودی پسرم 20 سالش شد. 

به همین زودی ازآشنایی من و همسرم و نامزدی ما 28 سال گذشت. 

به همین زودی از مکه رفتنم 11 سال گذشت. 

به همین زودی از قبولی دخترم در مهندسی کامپیوتر دانشگاه بیرجند 6 سال گذشت. 

به همین زودی از قبولی دختر دومم در رشته پزشکی مشهد 3 سال گذشت.  

به همین زودی از قبولی پسرم در مهندسی صنایع شریف 2 سال گذشت.   

به همین زودی 30 سال از معلمیم گذشت. 

به همین زودی 31 سال از دیپلمم گذشت. 

به همین زودی 50 سال از عمرم گذشت. 

به همین زودی بازنشسته شدم.  

اما من هنوز به زندگی امیدوارم. و آرزوهای زیادی دارم.برایم دعا کنید.

بازنشستگی خانم ها

من اول مهرماه به امید خدا بازنشسته می شم.باورش سخته ولی واقعاً سی سال با سرعت برق و باد گذشت.   

همه از من می پرسن که برنامه ات چیه؟ می خوای وقتت رو چطوری پر کنی ؟ منم می گم مثل بقیه خانمای خونه دار که سالها به ما می خندیدن که  

ما از شما بهتر می خوریم و بهتر هم می پوشیم . 

یا از حسادت بود و یا شاید هم واقعاً احساس رضایت داشتن که گمون نکنم. 

اما من تصور هم نمیتونستم بکنم که کار نکنم. 

خیلی خوشحالم که با صداقت کار کردم و شاگردانی داشتم که پس از گذشت سال ها هر بار که مرا می بینن 

 کلی خوشحال شده و قدر دانی می کنن. حتی در روز معلم یکی از دانش آموزان بعد از 25 سال مرا شناخت و برایم هدیه آورد که واقعاً متعجب شدم.  

به امید روز های خوب و عالی

نماز تراویح

السلام علیک یا شهر رمضان .شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن.......... 

 دوستان ، شما می دونین برادران اهل سنت در این ماه مبارک هر شب همراه نماز عشا 20 رکعت نماز تراویح می خوانند. این مراسم بسیار با شکوه است .تعداد نماز گزاران در این شبهای ماه مبارک غیر قابل وصف است و در مساجد یک جای خالی هم پیدا نمی شود. واقعا عالی است.

مادر

مادر
مثل، ستاره گان که در آسمان، جا دارد،
مثل، گل که در ساقه ء خود جا دارد،
مثل، حون که در رگهای وجود دارد،
مثل انسان که در زمین جا دارد،
مثل روشنی، آفتاب که در مهتاب جا دارد،
ای مادر عزیز ! محبت تو در دل من جا دارد،
و خودت در زندگی ام وجود داری!

جملات برگزیده

 

                   

 

 

وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است 

توهین ها مانند سکۀ تقلبی اند ،ما ناگزیریم آنها را بشنویم ، ولی مجبور نیستیم قبولشان کنیم           

آموخته ام که ، دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند ولی آنرا متفاوت ببنند. 

کسی که از هیچ چیز کوچکی خوشحال نمی شود ، هیچگاه خوشبخت نخواهد شد. 

 

 

 

در انتهای زندگی، به خاطر پول ها و تحصیلات و پست و مقام هایی که بدست نیاورده ایم، غصه نخواهیم خورد. در انتهای زندگی، ناراحت خواهیم بود که چرا به کسانی که دوستشان داریم، بیشتر محبت نکرده ایم.       

 [تصویر: www.hamdardi.com_2.net.jpg]

اگر میخواهی خوشبخت باشی،برای خوشبختی دیگران بکوش
زیرا آن شادی که ما به دیگران میدهیم،به دل ما برمی گردد
"بتهوون"

 

[تصویر: www.hamdardi.com_2.net.jpg]


دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی   

 [تصویر: www.hamdardi.com_2.net.jpg]

همیشه یه راهی برای ادامه هست...
مطمئن باش!

[تصویر: www.hamdardi.com_2.net.jpg]

 

                    

انسان آن قدر وقت ندارد که نیمی از عمرش را صرف نزاع و ستیزه کند 
   

تاریخ عروسی دخترم

  تاریخ عروسی توی تعطیلات عید نوروز تعیین شده.حدود 40 روز به عروسی دخترم مانده و تقریبا همه وسایلش را خریده ایم. خانه اش هم تقریبا آماده شده.لیست مهمونا رو هم نوشتیم.حدود 600 نفر مهمونای عروس و چیزی در همین حدود از طرف داماد دعوتن. 

به این فکر میکنم که چه کار دیگه ای مونده که انجام بدم ؟ 

از خدای بزرگ میخوام که کمکم کنه که همه چیز به خیر و خوشی انجام بشه و اوضاع بر وفق مراد باشه و دخترم و داماد خوبم با همدیگه خوشبخت بشن.  

دعا کنید.

پنج توصیه فوق العاده برای شاداب بودن

قبل از اینکه از رختخواب خود بلند شوید به شما توصیه می کنیم:هنگامی که چشمانتان را باز می کنید،و همان در رختخواب که هستید حرکات کششی انجام دهید،حرکاتی مانند حرکات گربه بر روی دو زانوی خود بنشینید و به سمت جلو خود را بکشید سر خود را بین دو دوست خود قرار دهید،و مدتی در این حالت بمانید.


* قبل از اینکه صبحانه تان را میل کنید توصیه می کنیم که یک لیوان آب بنوشید.
زیرا شما بعد از هفت یا هشت ساعت که از خواب بیدار می شوید بهتر است اولین ماده ای خوراکی که می نوشید آب باشد زیرا با نوشیدن آب سمومی که در بدن شما در طول یک شبانه روز ساخته شده است و طی فعل و انفعالات بدن به وجود آمده اند و اکنون در نقاطی از بدن شما جمع شده اند را با نوشیدن آب دفع می کنید.

* صبحانه بخورید :
صبحانه ای که دارای ارزش غذایی پروتئنی باشد.بهتر است صبحانه ای را داشته باشید که دارای موادی مانند گندم باشد.
* خون تان را به جوشش و حرکت در بیاورید:
این جمله بدین معنی می باشد که با صبحانه ی خود یک فنجان قهو بنوشید،قهوه علاوه بر ارزشی که گفته شد باعث می شود که شما در طول روز آرامش بیشتری به اعصاب خود داشته باشید.کمی نرمش و ورزش نیز انجام دهید البته قبل از خوردن صبحانه !!


* به دومین فنجان قهوه نه بگوید
زیرا تنها یک فنجان قهوه می تواند مفید باشد اما فنجان دوم دیگر اهمیتی ندارد.بهتر است فنجان دوم قهوه تان را هنگامی که از فعالیت بیرون به منزل برگشتید میل کنید.



 

 http://mahdi-majaleh.persianblog.ir/post/144/

نجار و دو برادر

 

سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد

کار به جایی رسید که از هم جدا شدند. از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مردنجـاری را دید .
نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار.
برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟ نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم !
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود !!!کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
. 

منبع: 

http://arbasi.wordpress.com/

سی سال کار

باورش مشکله ولی واقعیت اینه که امسال سال آخر کارمه .من سی ساله که 

 

 معلمم .سی سال . انگار همین دیروز بود که دانشجو بودم. من در دی ماه 1360 وارد 

 

 تربیت معلم شهید کامیاب مشهد شدم. اولین دوره تربیت معلم بعد از پیروزی انقلاب  

 

اسلامی بود . دوستانم سوسن و ناهیدو معصومه و ترانه و فاطمه و مریم و از همه مهمتر و  

 

عزیزتر زهره .الان که سی سال از اون موقع می گذرد دلم واقعاً هوای دوستان  

 

کرده .دلم میخواهد دور هم باشیم و تجدید خاطره کنیم . از زندگی ،از همسر، از بچه  

 

هامون بگیم .و گذر زمان را برچهره ببینیم . کاش دوستانم پیدا می شدند و یادی از من  

 

هم می کردند. اگر خدا بخواهد من در مهر 1390 بازنشسته می شوم. برایم دعا کنید.

عید قربان

امروز روز عید قربان است بر همه دوستانم مبارک باشد

اسم شما چه رنگی است؟!

  

مگر می شود اسم هم رنگ داشته باشد!

شاید با خودتان بگویید مگر می شود اسم هم رنگ داشته باشد! اما این موضوع این روزها روانشناسان بسیاری را به مطالعه وا داشته است.به گفته آنان همه ما به نحوی تحت تاثیر رنگ ها هستیم. حتی اسم هر کس دارای رنگی است که این رنگ می تواند زندگی او را تحت تاثیر قرار دهد! این که شما بدانید برای اسم تان رنگ مخصوصی وجود دارد و می‌توانید راز شخصیتی خود را از لا به لای آن دریابید مطلب جدیدی در روانشناسی رنگ هاست. رابطه بین حروف و رنگ ها یه صورت زیر بیان شده است:

1- قرمز:           ش      ج       س      الف

2- نارنجی:‌ ‌‌‌       ت       ث      ک        ب
3- زرد:             ی       ل       ص      ض
4- سبز:    ‌        و        م       د         ژ
5- آبی:            چ        ن       ط        ظ
6- نیلی:           ح        خ       ف        -
7- بنفش:         ع        پ      غ          -
8- صورتی:         ز       ق       ه        -
9- طلایی:         ر        ذ       گ        -

برای این که با چگونگی موضوع آشنا شوید یک مثال می‌آوریم:


مثال : لیلا جلالی
ل3  ی3   ل3   الف1  ج1  ل3  الف1  ل3  ی3
سپس اعداد را با هم جمع می‌کنیم:
21=3+3+1+3+1+1+3+3+3
باز هم دو عدد را با هم جمع می‌کنیم:
3=1+2 عدد 3 مربوط به رنگ زرد است.

حالا اسم شما چه رنگی است؟ 

 

منبع:http://www.ksabz.net/ 

 

 

شقایق

امروز برای شقایق وبلاگ درست کردم . باورتون میشه حسابی پیشرفت کردم.

 

 

 

مادرجان

دلم برای مادرم تنگ شده .هر وقت دلم می گیره تنها چیزی که بفکرم می رسه مادرمه .نیاز به مادر سن و سال نمی فهمه . من خیلی به تو نیاز دارم .مادرجان کاش می بودی و به درد دلم گوش میکردی. 

 

                                                     

 می دونم کاری از دستت برنمیاد فقط گوش میدادی و نگاه مهربانت مرا آرام می کرد . می دونم که شش ساله که رفتی ولی برای یک لحظه از زندگی من نرفته ای . عکست را در همه جای خانه دارم . نگاه مهربانت توی عکس به من نگاه می کنه .اما هیچ نمی گه .  اصلا مادر بودن یعنی ...    

        

     

                          

                                                      

                                                                                                                

عید فطر

عید مبارک فطر آمد و به خانه های ما رونق داد. 

این عید برای خانواده ما خیلی عزیزه . ما مراسم خاصی داریم . صبح همه خاله ها و دایی ها با خانواده هاشون به دید و بازدید میرویم .البته با روش خاص خودمون 

بعد از نماز عید به خانه خاله ها و دایی بطور دسته جمعی به نوبت به خانه همه میرویم و صاحبخانه از همه بگرمی استقبال میکنه و با شیرینی و میوه و چای و آجیل پذیریایی میکنه بعد همه با هم به خانه نفر بعدی و پذیرایی و ...  البته حالا چند سالیه که دختر خاله ها و پسر خاله ها هم ازدواج کرده و خانه مستقل دارند آنها هم در نوبت قرار می گیرند و به خانه آنها هم میرویم. تعداد خیلی زیاد شده ولی واقعاْ جالبه و حسابی حال میده.  

امسال نوبت خانه ما در باره وبلاگ نویسی صحبت شد من هم ازفرصت استفاده کرده وبلاگمو به بروبچه های اقوام معرفی کردم و حسابی تشویق شدم . 

عزیزانم اگر به وبلاگم سر بزنید خیلی خوشحال میشم .همه تونو دوست دارم 

مسعود و مریم -امیر و ستاره- دانیال و بهناز - داود و صفورا - افشین و لیلا - صدف و دانیال - شقایق و وهاب -مهسا و بهنود -  اشکان و فاطمه و ......................... 

احسان و احسان و بیتا و مهتا و شادی و رویا و ..................................... 

نگین و محسن و نسیم و مسعودو.................................................. 

خلاصه شمارو مثل بچه های خودم  دوست دارم . 

منتظر نظرات خوب شما هستم .

خودت را باورکن

 وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز!و دویدن که آموختی،پرواز را! 

راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که میروی جزیی از تو میشوند و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.دویدن بیاموز چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر...

 

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آنکه به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...

من راه رفتن را از سنگ آموختم،دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت!...

باد ها از رفتن به من چیزی نگفتند،زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند...پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند!!!پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند،زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود،رفتن را میشناختند!کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود،دویدن را میفهمید!و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار میدانست ؛آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت!

وقتی در دریای زندگی سفر میکنی،از طوفان ها و امواج نترس، بگذار تا از تو بگذرند...تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش!به خاطر داشته باش دریای آرام ناخدای باتجربه و ماهر نمی سازد.جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو میشوند و آرزوها به اهداف بدل میگردند.جایی که در آن هر غیر ممکنی ممکن میشود !تنها اگر به هدفهایمان ایمان داشته باشیم ...چند چیز هست که برای یک زندگی شاد و موفق به آن نیاز داریم:اعتقادات ،اهداف و آرزوها،عشق،خانواده و دوستان و از همه مهمتر اعتماد به نفس... 

آری... تو نیز خودت را باور داشته باش!

خودشیفتگی

هر یک از ما در عالم وجود انسانهای ویژه و یکتا هستیم و عشق بالاترین و قدرتمندترین وسیله ای است که در زندگی در اختیار داریم. عشق به خود عشقی خودخواهانه نیست. خودشیفتگی در واقع مثبت ترین و کاملترین نحوه بیان تشکر از پروردگاری است که زندگی را به ما عطا کرده است. 

چنانچه خودتان را دوست بدارید وبدانید که نزد خداوند انسان کاملی هستید پس این توانایی را پیدا می کنید که شعاع این خوشبختی را به اطرافیان خود منتقل سازید. 

 

 

 

منبع :کتاب چه کنیم تا فرزندان خوشبختی داشته باشیم؟ تألیف دکتر واین دایر