وبلاگ خاله نسرین

من متفاوت هستم

وبلاگ خاله نسرین

من متفاوت هستم

یادگاری از استادم

روزی تیری را از کمان رها کردم
آن قدر سریع رفت که دور شدنش را ندیدم
روزی آهی از حلقومم خارج شد
آن قدر سریع گذشت که با گوشم نشنیدم 
سالها و سالها گذشت سالها از پی سالها
روزی آن تیر را بر درختی یافتم 
و آن آه را بر دل دوستی 

سفر به امریکا ودیدار پسرم بعد از ۵۰۰ روز

خدا را شاکرم که این سعادت را نصیبم کرد بعد از ۱/۵ سال دوری به دیدار فرزندم بروم .

همه ما در زندگی رویاهایی داریم که بعضی هاش دست نیافتنی است .اما من هیچوقت تصوری در مورد سفر به خارج ازکشور ،اونم سفر به امریکا نداشتم .و فکرشم نمی کردم که دیدن پسرم لازمه این همه تشریفات داره .

گرفتن دعوت نامه از دانشگاه و رسوندنش به دستم،گرفتن وقت سفارت  برای مصاحبه ،رفتن به ارمنستان  جهت مصاحبه در سفارت امریکا،مشکلات سفر ،مخارج سفر ،تهیه ارز،ویزا ی امریکا ،انتظار برای کلیر شدن، آژانس ،تهیه بلیط امریکا،هواپیمایی قطر،فرودگاه قطر ،پیدا کردن گیت بعدی برای  سفر به واشنگتن ،۱۳ ساعت در هواپیما ،اینترنت و وایفای فرودگاه،وایبر ،و رسیدن به مقصد و.....

البته خیلی برایم جالب بود ،برای من که تصور مبهمی از سفر به امریکا داشتم تجربه با ارزشی بود .


غم دل

نی قصه‌ی آن شمع چو گل بتوان گفت 

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت

غم در دل تنگ من از آن است که نیست 
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

راز گل شقایق

 


شقایق گفت با خنده: نه بیمارم . نه تب دارم 

اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم 
گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی 
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی 
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود 
و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه ها تشنه 
و من بی تاب و خشکیده، تنم در آتشی می سوخت 
ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته 
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت 
شنیدم سخت شیدا بود، نمی دانم چه بیماری 
به جان دلبرش افتاده بود، اما 
طبیبان گفته بودندش 
اگر یک شاخه گل آرد 
از آن نوعی که من بودم 
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند 
شود مرهم 
برای دلبرش آندم 
شفا یابد  

چنانچه با خودش می گفت، بسی کوه و بیابان را 
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده 
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من 
بدون لحظه ای تردید، شتابان شد به سوی من 
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد 
و او می رفت و من در دست او بودم 
و او هر لحظه سر را 
رو به بالاها 
تشکر از خدا می کرد 
پس از چندی 
هوا چون کوره‌ی آتش، زمین می سوخت 
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت 
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟ 
در این صحرا که آبی نیست 
به جانم هیچ تابی نیست 
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من 
برای دلبرم هرگز 
دوایی نیست 
و از این گل که جایی نیست 
خودش هم تشنه بود اما!! 
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و 
من در دست او بودم 
و حالا من تمام هست او بودم 
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟ 
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟ 
و دیگر داشت در دستش، تمام جان من می سوخت 
که ناگه 
روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد 
دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت 
نشست و سینه را با سنگ خارایی 
ز هم بشکافت 
ز هم بشکافت 
اما! آه 
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد 
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد 
نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را 
به من می داد و بر لب های او فریاد 
بمان ای گل 
که تو تاج سرم هستی 
دوای دلبرم هستی 
بمان ای گل 
و من ماندم 
نشان عشق و شیدایی 
و با این رنگ و زیبایی 
و نام من شقایق شد 
گل همیشه عاشق شد

نوروز و دوری

باورم نمی شه 7 ماه گذشت و پسرم دور از وطن . آن وقت ها که دانشگاه بود هر وقت تعطیلی بود به خانه میامد .روزهای عید ،قبل از امتحانات،بعد ازپایان ترم ،نوروز و...

عید قربان،ترم اول ،عید نوروز ،سیزده بدر و...تعطیلات گذشت و من باید به این نیامدن ها عادت کنم .خدا رو شکر می کنم که زنده و سلامته 

انشاله با موفقیت دوران تحصیلش رو سپری کنه و با افتخار به وطن عزیزم ایران برگرده .

خیلی جاش خالیه و دلتنگم

صدف


صدف زندگی رو صید کن و به یاد بیار که زندگی بازی صدف و مرواریده!

خطوط  روی پوسته صدف رو نگاه کن،مثل خطوط سرنوشت به سمتی اشاره می کنند.دهانه صدف رو باز کن

زیر لایه های ظریفی  که از ماده ای  نرم و بی رنگ  ساخته شده مرواریدی زیبا  درخشان و تابناک جلوه گری می کنه.          زندگی مثل یک صدفه!

پوسته ای به ظاهر سخت و نفوذ ناپذیر داره .روی  این پوسته سخت  نشانه هایی هست. نشانه ها ، هر کدوم مرحله ای از عبور ما به اعماقه.ما نمی تونیم روی این نشانه ها متوقف بشیم.اگر  روی اونا وایسیم  همیشه روی پوسته صدفه می مونیم . ساکن و نفوذ نا پذیر.

اون نشانه ها راهنما هستند و فقط کمک می کنند برای چگونه به حقیقت رسیدن،چگونه قدم برداشتن به سوی آرامش و خوشحالی و رها شدن از کسالت و خستگی. نشانه ها ما را به این باور می رسانند که واقعی هستی یا  در توهمی!

 نشانه های صدف زندگی متفاوت هستند:

1-یکی از این نشانه ها تصویریه که فرد  از خودش می سازه.مثلا خودش رو توانا ،ناتوان ،دانا یا خنگ می بینه

 2-نشانه دیگر صدف زندگیمون تصویریه که دیگران ازما می سازند.مثلا می گویند تو تنبلی تو زرنگی ،تو می تونی یا نمی تونیکه با سلایق متفاوت خود تفاسیر متفاوتی رو ارائه می دهند

3-نشانه دیگری مجموعه حواس  و احساسات فردیه ما هستش  مثل احساس کینه ورزی ،حسادت،خشم ،خودخوری،خوشحالی،عشق و...

ما تصور می کنیم این لایه ها و نشانه ها  * من * هستش که با شخصیتی تثبیت شده و تعریف شده است.

 به همین دلیل این پوسته می تونه بشکنه ، خرد بشه و صدمه ببینه  و انعطاف نداره.در صورتی که این پوسته فقط  و فقط سپری  روی حقیقت  وجود  ما!

 مروارید  درخشان وجودمون زیر این پوسته محافظت می شه.هیچکس و هیچ عاملی نمی تونه این گوهر والارو  از ما جدا کنه.همون اقتداری که ما رو به جای فرو رفتن در فرو دست ها به پرواز و فرا رفتن  تا اوج ها ترغیب می کنه.بنا بر این  هر وقت در زندگی عملی رو انجام میدی دقت کن!!!ببین این عمل تو از لایه های صدف زندگیه ،یا نشانه های راهه؟این عمل از کدوم یک از حواست نیرو میگیره؟آیا عکس العملت از روی خشمه یا نفرت؟

از روی تصویریه که از خودت ساختی  یا احساسیه که دیگران از تو دارند؟

اگر  این پرسش و پاسخ ها رو ادامه بدیم متوجه میشیم که در لایه های زندگی اسیریم یا نه.

 وجود هر انسانی ،نقطه و مرکز میلاد دوباره است.پس هرگز وحشت نکن که من خطا کارم یا نا امیدم  یا از خدا دور شده ام وخدا مرا نمی بخشد.ما همیشه با رجوع به مروارید درون خود می توانیم موجودی الهی و تازه باشیم.  



ناز

نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خویش
مـــا را به نــاز، نــاز فروشــــان نیاز نیست

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیـاز
میکشــــم ناز یکــــی تا به همـه ناز کنـم

زندگی زیباست چشمی باز کن

 زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد‌بینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده‌ام
دیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـها
می‌تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می‌تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح‌هـا، لبـخند‌هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره‌ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی‌شـود
مثنوی‌هایـم همــه نو می‌شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می‌دهــد
واژه‌هایـم بوی بـاران می‌دهـــد


مولانا

مادر

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!

مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!

مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !

مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!

مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!

مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن….

داستان خلقت زن


از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

"
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید
."

خداوند گفت :

"
نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
"
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی
."

"
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."

فرشته پرسید :

"
فکر هم می‌تواند بکند؟
"

خداوند پاسخ داد :

"
نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :

"
اشک دیگر برای چیست؟
"

خداوند گفت:

"
اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثر شد:

"
شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند
."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بار زندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارند می‌جنگند.

در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.

وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.

بدون قید و شرط دوست می‌دارند.

وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.

وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجا می‌مانند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن و بوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"
قدر خودش را نمی داند . . ."

   

 

خوب و بد

به نظر من همه خوبن. بد وجود نداره .

همه رو می تونیم ببخشیم.اونوقت اونایی که تصور می کردیم خوب نیستن بنظر میاد خوب شدن.

خدای مهربون با اون عظمتش چطور مارو می بخشه.

پسرم رفت

باز هم خیلی زود گذشت........

پسرم بزرگ شد مدرسه رفت 

درس خوند و درس خوند ............

بزرگ شد وآزمون داد 

آزمون مدرسه نمونه با رتبه خوب قبول شد

درس خوند و درس خوند........

ازمون دبیرستان نمونه داد و بارتبه خوب قبول شد

درس خوند و درس خوند .........

کنکور داد و  رتبه خوبی آورد

انتخاب رشته کرد و دانشگاه شریف قبول شد

درس خوند و درس خوند.........

اپلای کرد و براش چند تا پذیرش اومد

برای دانشگاهی در امریکا قبول شد 

 به سختی تلاش کرد تا آماده رفتن شد

 که باز هم درس بخواند و درس بخواند

و رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت.....



یاد من باشد

یاد من باشد، فردا دم صبح
به نسیم، ازسر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت، نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد، فردا
زندگی شیرین است،
زندگی باید کرد
گر چه دیر است، ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم
شاید به سلامت، ز سفر برگردد
بذر امید، بکارم در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت، بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم،
یک بغل عشق، از آن جا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق،
بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری،
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدی است

زندگی یعنی چه؟

زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست

خانه دوست

من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی‌رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دگر

خانه دوست کجاست؟

(فریدون مشیری)

دوستای جدیدم

من خیلی خوشحالم .حالا دوستای گلی دارم که هیچوقت ندیدمشون.

ولی احساس می کنم خیلی بهشون نزدیکم .ناهیدعزیزم  و ندا ی خوبم و فرشته مهربونم  SDL

ودوستم نگین  FDL که هم نام دخترمه

خدایا من خیلی خوشبختم .خدایا شکرت

سفر به شیراز

نوروز امسال مسافرت رفتیم شیراز ،البته در بین راه یک شب یزد موندیم. با یک تور گردشگری داخلی از  جاهای مختلف شهر یزد دیدن کردیم . خیلی خوب بود .سه روز هم در شهر شیراز گشتیم . خیلی خوش گذشت. کشور عزیز ما ایران دیدنی های بسیار زیادی داره که هر شهری اقلا به یک بار دیدنش می ارزه. مخصوصا در کنار خانواده

گفتگو...


غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!

بخشش

همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم،

گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.


(نلسون ماندلا)

شادی

برای شاد بودن این چند راه را دنبال کن!
۱. گذشته را فراموش کن
۲. اشتباهاتت را بپذیر
۳. گریه کن اما تسلیم نشو
۴. قدردان باش
۵. همیشه لبخند بزن

داستانی زیبا درباره کوروش بزرگ



زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟

 

کورش بزرگ گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.

 

کورش بزرگ یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.


مردم هرچه در توان داشتند برای کورش بزرگ فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.


کورش بزرگ رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

الهی

الهی و ربی من لی غیرک ؛
خداجونم
نه من آنم
که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی
که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر
باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار
نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر
از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در
که جز این خانه مرا نیست پناهی
....
من که
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم
نکند فرق به حالم !
چه برانی چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم
که برنجم نه تو آنی که برانی

تولدم مبارک

با حاصل جمع عمرهای سپری شده هم نمی توان یک لحظه زندگی کرد .
حاصل جمع شبها هم نمی تواند دامن سفید خورشید را به اندازه یک سر سوزن لکه دار کند
زمان حاصل جمع گذشته و آینده است .
بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم
تولدم مبارک

آدم

آدم های ساده را دوست دارم!

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!

همان ها که برای... همه لبخند دارند!

همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند!

آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است!!

آدم های ساده را دوست دارم!

بوی ناب “ آدم ” می دهند

اولین درس

می دانید اولین جمله ای که ما ؛
در اول دبستان یاد می گیریم چیه ؟!
بابا آب داد ...
بابا نان داد ...

می دانید اولین جمله ای که انگلیسها ؛
در اول دبستان یاد می گیرند چیه ؟!
من می توانم بخوانم و بنویسم ....

می دانید اولین جمله ای که ژاپنیها ،
...
در اول دبستان یاد می گیرند چیه ؟!
من می توانم بدوم ....

و این است که ما همیشه ،
چشممون دنبال دست پدر است !
کار از ریشه خراب است ... !!!

شکر

خداوندا ! دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها، یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن …

 

مژده

۱۸ مرداد نوه ی خوشگلم به دنیا آمد.یک دختر ناز و خوشگل  

خیلی دوستش دارم

نوه

یادتونه گفتم دارم مادربزرگ میشم . دیگه چیزی نمونده . خیلی هیجان دارم .التماس دعا

تولد دخترای خوبم (20و23 تیر)

روز میلاد تو باران آمد

روز میلاد تو بود

که هوا

بوی شبنم و شقایق میداد

و خدا میخندید

عطر یاس از در و دیوار هوا میپاشید

و نسیم از تو بشارت میداد

باد بر پنجره پا می کوبید

زلف افشان را بید

در مسیر تو پریشان میکرد

هرکجا سروی بود

به تواضع به سر راه تو برپا می خواست

تاکها با تو تبانی کردند

غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند

سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد

برگها از سر تعظیم تو می رقصیدند

و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد

و به تردستی استاد ازل

شعبده ای برپا شد

گوشها منتظر

اولین گریه شیرین تو و

چشمها منتظر

اولین ساغر سیمای تو بود

روز میلاد تو باز

مثل همواره خدا حاضر بود

آسمان جشن گرفت

ابرها م‍‍‍‍‍ژده دیدار تورا می دادند

رعد در حنجره از شوق تماشای تو غوغا میکرد

طبل آغاز تورا می کوبید

برق آغاز تورا می تابید

مِه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت

آنسوی پیله مِه

ماه تا فرصت دیدار تو بیدار نشست

در جهان از قدم مهر تو مهمانی شد

شعر از مرکب فرخنده احساس تو

الهام گرفت

واژه ها در شعف وصف تو شادی کردند

و غزل

قالب همواره ی توصیف تو شد

روز میلاد تو باز

آسمان جشن گرفت

و به یمن قدم سبز تو باران بارید

ای تسلای خزان

سینه ی پر عطشم

که ز گرمای حضور خشکی تاول زده است

از عبور نفس خیس تو بارانی باد

ای تمنای بهار   

در دل خسته ام از عشق چراغانی باد

 سرنوشت من و دل آنچه تو می دانی باد

عشقم از بیم رقیبان تو پنهانی باد

سینه از برکت میلاد تو نورانی باد